بروز ترین سایت جن



سلام هانیه هستم از مشهد میخوام داستان پدرمو تعریف کنم که با چشای خودش این مو جوداتو دیده بود پدرم حدودا20سال پیش تو مشهد راننده اژانس بود البته با شوهر عمم یه روز شوهر عمم شب شیفت تو اون اژانس وایمیسته صبح که  میشه. به پدرم میگه اینجا جن داره من شیفت شب دیگه نمیام پدرم میخنده میگه برو خودم وایمیستم شب میشه پدرم خسته میشه چون مسافره اخر شب کمه با خودش میگه کمی بخوابم هنوز چشاش سنگین نشده احساس میکنه کسی تش میده وقتی چشاشو باز میکنه میبینه یه مردی بالا سرشه بهش میگه هیس وقتی چشمه پدرم به پاهاش میافته پاهاش سم داره بعد از ترس پدرم ساکت دراز میکشه فقط چشاش بازه روبرو شو نگاه میکنه میبینه چهار تا مرده دیگه نشستن دارن روی زمین با یه چیزی  بازی میکنن هر از گاهی هم بر میگردن به پدرم نگاه میکنن نزدیکه اذان صبح ناپدید میشن وپدرم بلند میشه صبح که میشه شوهر عمم میاد پدرم براش تعریف میکنه اونم میگه دیدی راس گفتم تازه من نگفتم چی به من گذشت اونشب یه زن از همونا به من گفت مواظبه بچم باش تا برگردم از اون روز به بعد پدرم شیفت شبو کنسل کرد هیچ وقت هم ماجرای اون اژانس یادش نمیره


بروز ترین سایت جن

من سارا هستم

میخوام یه ماجرایی رو تعریف کنم که برای خالم افتاده!!! 

داستان از این جا شروع میشه که.

 

خالم میخواست خونشونو عوض کنه و به خونه جدید بره .وقتی که به خونه جدید رفت و اسباب کشی کرد،،وقتی وارد خونه شدیم یه حالت عجیبی داشتیم خونه یه جوری بود خلاصه من و دختر خالم شروع کردیم به چیدن اتاق که اتاق یه پنجره کوچیک داشت که وقتی بازش میکردی آجر اونورش بود ولی وقتی میبستیش صدا ها وسایه هایu عجیبی اونورش دیده و شنیده میشد

بعد از حدود 3ماه (از این جا به زبون خالم) یه شب که خواب بودیم یه صداهای عجیبی میشنیدیم از پنجره ولی وقتی بازش میکردیم فقط پشتش آجر دیده میشد .این ماجرا یه چند وقتی ادامه داشت تا اینکه تصمیم گرفتم برم پیش دعا نویس ولی اون هیچ کاری نمیتونست بکنه .

بعد از اون یه روز که خونه تنها بودم یه صداهای وحششتناکی میشنیدم که تصمیم گرفتم برم بخوابم وقتی رفتم تو رخت خواب یه نفر ی پتو رو از رو من میکشید خلاصه زنگ زدم شوهرم و بهش قضیه رو گفتم شوهرم هم گفت که برو خونه مادر من یعنی مادر شوهرم . خلاصه یه چند وقتی اونجا زندگی میکردیم ولی یه روز گفتم بزار برم خونه و یه سری بزنم ، وقتی رفتم تو خونه از اونجایی که خیلی میترسیدم رفتم و هرچی دعا و قرآن و چاقوو چیز فی بود تو همه جای خونه چیدم بعد از اون وقتی رسیدم خونه مادر شوهرم حالم بد شد و بردنم بیمارستان خلاصه وقتی برگشتیم خونه یه نفر هی موهامو میکشید میکند جلو همه من خیلی سرم درد میکرد و حالم خیلی بد بود بعد از اون رفتیم پیش یه دعا نویس و گفت که یه جن رفته تو وجودت که خیلی سخت بیرون میاد و دوروز طول میکشه این کار ، ماهم از خدا خواسته قبول کردیم بعدش من دوروز نخوابیدم وبدنم خیلی درد میکرد و اون جن خیلی سر سخت بود و به زور میومد بیرون

بعد از اون دوروز سخت و طاقت فرسا به آرامش عجیبی رسیدم و دیگه سراغ اون خونه نرفتم .

ببخشید که خیلی طولانی شد

 

این داستان واقعیت داره


بروز ترین سایت جن

سلام امیرحسین هستم

 از استان قزوین

ما توی یه خونه زندگی میکنیم که خیلییی خیلی وحشت ناکه

مخصوصا طبقه ی بالایی که یه پیرمرد و پیرزن زندگی میکردن که فوت شدن. 

داستان این طوریه که این پیرزن همیشه با یه نفر به اسم نامشخص صحبت میکرده که کسی نمیدیدتش و همه فک میکردن که دیوانست

یه بار بابام به پیرزنه میگه تو دیوانه ای و پیرزن میگه امشب خواهی فهمید

شب همون روز یه دفعه صدای هزاران گربه تو حیاط به طور وحشت ناکی بلند شد که وقتی رفتم دیدم حتی یه گربه هم اونجا نیست

و اما مادرم هم چندین بار خواب همون جن هم رم دیده

اما داستان ما

ما سه دوست بودیم به نام امیررضا امیر حسین و علی

یه روز علی اومد خونه ما و خیلی ترسید 

خیلی خیلی ترسید که بخوام تعریف کنم خیلی طولانیه

امیررضا که خیلی بچه خوب و باهوش و باذکاوت بود گفت بریم من بلدم جن گیری کنم

بالاخره اومدن خونه ما و سوره جن رو گذاشتن و یه سری کار ها کردن که اتفاقی نیفتاد

شبش که همه رفتن من موقعه خواب دیدم یه نفر که سر تا پاش سیاه بود پشت پرده واساده 

منم خشکم زده بود که یه دفعه داد زد و گفت من شما رو میکشم و اون دوستت امیررضا رو تسخیر میکنم 

منم با جیغ زدم که بابام اومد پیشم

فرداش هم تو حموم بودم که کسی خونه نبود 

یه دفعه تو آینه دیدم یه نفر با سرعت رد شد 

و دوباره برگشت

بله یه مرد سیاه بود و من با فریاد از حموم اومدم بیرون و فقط با حوله پریدم بیرون 

امیررضا فرداش طور عجیبی شده بود 

باورم نميشد

بردمش پیشه یه دعا نویس چون نمیخواستم خانوادش بفهمن

بعد از نوشتن اون دعا خوب شد 

امیررضا از اون روز ها یه چیز هایی تو ذهنشه که من با شنیدنش هم گریم میگیره

چون ما اون چیز ها رو اصلا ندیدیم.

 

این داستان کاملا واقعیه


بروز ترین سایت جن

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سرزمین خنده setarepsoh تو بهترین خرید رو از ما داشته باش .:: Official Fan Website ZedbaziBand ::. مجله خبری تخصصی فناوری و کامپیوتر بهترین سایت حجت الاسلام سعیدحریری اصل negarebaranc اندَر زِنامه 13801129